دانش آموز جدید پارت ۷
دانش آموز جدید پارت ۷
از اول بحثشون مثل بچه های مظلوم بهشون زل زده بودم و فقط نگاشون میکردم. الل شده
بودم. یعنی هیچ حرفی برای گفتن نداشتم
کوان: اینم اظافه کنم... به بادیگارد هات بگو کمکت کنن که اگه ی وقت خواست در بره
بتونی بگیریش
_ آمممم....خب...
حرفی نداشتم. نمیدونستم باید چیکار کنم. تا حاال انقدر واسه معلما مهم نشده بودم. مگه
چقدر وضعیت خراب بود که از من کمک خواستن؟ اصالً مگه چی داشتم که اینطوری
التماسم میکردن؟ اصالً چرا از ی دانش آموز کمک میخواستن؟ قاعدتاً باید یکی از معما با
پدرش صحبت کنه و ازش بخواد به یونگی درس بده یا یونگی رو مجبور کنن کالسای فوق
برنامه بشینه. آخه من؟؟...منم مثل شما ها واقعاً تعجب کردم چون خیلی غیر واقعیه
تنها راهم اینه که قبول کنم بابام همیشه میگه به آدمایی که توی علم ضعف دارن بیشتر باید
کمک کنی تا کسایی که ضعف جسمی دارن. اگه هم به یونگی کمک نمیکردم یا آقای لی یا
آقای پارک یا حتی خانم کوان، ازشون بعید نیست که بیان یونگی رو بکشن
_ باشه ... ولی به نظرم این همه خشونت الزم نیست
لی: اگه روش های دیگه روی لجبازیش تأثیر داشت االن آدم شده بود
اخم یونگی غلیظ تر شد
کوان: خودم با همین االن به آقای مین زنگ میزنم و باهاش صحبت میکنم... تو فقط این
پسر رو سر عقل بیار...ممنونت میشیم
خانم کوان این رو که گفت از جاش بلند شد و به سمت میز آقای لی رفت و تلفن رو
برداشت و از دفتر تلفن شماره ای رو پیدا کرد و اون شماره رو وارد کرد و تلفن رو روی
بلندگو گذاشت. اون رو روی میز روبه روی آقای لی گذاشت و با دستاش به لبه ی میز تکیه
داد و سرشو انداخت پایین تا خشمش رو فروکش کنه. بعد از سه تا بوق صدای پدرم رو
شنیدم
+ آقای لی؟
آقای لی لبخندی مصنوعی زد و دستاش رو توی هم گره زد و تکیشو به میز داد و با خوش
رویی جواب پدرم رو داد
لی: سالم آقای مین. شرمنده اگه بد موقع تماس گرفتم
از اول بحثشون مثل بچه های مظلوم بهشون زل زده بودم و فقط نگاشون میکردم. الل شده
بودم. یعنی هیچ حرفی برای گفتن نداشتم
کوان: اینم اظافه کنم... به بادیگارد هات بگو کمکت کنن که اگه ی وقت خواست در بره
بتونی بگیریش
_ آمممم....خب...
حرفی نداشتم. نمیدونستم باید چیکار کنم. تا حاال انقدر واسه معلما مهم نشده بودم. مگه
چقدر وضعیت خراب بود که از من کمک خواستن؟ اصالً مگه چی داشتم که اینطوری
التماسم میکردن؟ اصالً چرا از ی دانش آموز کمک میخواستن؟ قاعدتاً باید یکی از معما با
پدرش صحبت کنه و ازش بخواد به یونگی درس بده یا یونگی رو مجبور کنن کالسای فوق
برنامه بشینه. آخه من؟؟...منم مثل شما ها واقعاً تعجب کردم چون خیلی غیر واقعیه
تنها راهم اینه که قبول کنم بابام همیشه میگه به آدمایی که توی علم ضعف دارن بیشتر باید
کمک کنی تا کسایی که ضعف جسمی دارن. اگه هم به یونگی کمک نمیکردم یا آقای لی یا
آقای پارک یا حتی خانم کوان، ازشون بعید نیست که بیان یونگی رو بکشن
_ باشه ... ولی به نظرم این همه خشونت الزم نیست
لی: اگه روش های دیگه روی لجبازیش تأثیر داشت االن آدم شده بود
اخم یونگی غلیظ تر شد
کوان: خودم با همین االن به آقای مین زنگ میزنم و باهاش صحبت میکنم... تو فقط این
پسر رو سر عقل بیار...ممنونت میشیم
خانم کوان این رو که گفت از جاش بلند شد و به سمت میز آقای لی رفت و تلفن رو
برداشت و از دفتر تلفن شماره ای رو پیدا کرد و اون شماره رو وارد کرد و تلفن رو روی
بلندگو گذاشت. اون رو روی میز روبه روی آقای لی گذاشت و با دستاش به لبه ی میز تکیه
داد و سرشو انداخت پایین تا خشمش رو فروکش کنه. بعد از سه تا بوق صدای پدرم رو
شنیدم
+ آقای لی؟
آقای لی لبخندی مصنوعی زد و دستاش رو توی هم گره زد و تکیشو به میز داد و با خوش
رویی جواب پدرم رو داد
لی: سالم آقای مین. شرمنده اگه بد موقع تماس گرفتم
- ۳.۳k
- ۰۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط